تا شش هفت سال پیش ایلام ، کافه _ چیزی که بتوانی به آن کافه بگویی _ نداشت . همچنان که یک کتابفروشی ،که کتابی غیر از کتابهای درسی و آشپزی داشته باشد ، نداشت . همچنان که الان سینما ندارد و همچنان که تا الان فرهنگسرا ندارد و همچنان که …. با این همه نداشته ها اما قشری در آن بالیده بود که هوای سینما در سرداشت . هوای شعر، هوای موسیقی ،هوای کتاب واین ها  می خواستند جایی داشته باشند که در آن «بنشینند « با هم از دلمشغولی های و دغدغه هایشان حرف بزنند . اما جایی بهتر از بستنی فروشیها و کافی شاپهای ِ نه حتی کافی شاپ ، پیدا نمی کردند برای همین تعدادی از آنها به صرافت افتادند که خودشان دست به کار شوند تا کافه ای علم کنند و از این راه هم  درآمدی کسب کنند هم جایی برای این قشر تحصیل کرده ی دغدغه مندِ هوایی فراهم کرده باشند . اولین کافه  از حدود هفت سال  پیش با نام « هیچ «  فعالیتش را شروع کرد . بلافاصله «کاما» در چند صد متری کافه هیچ ، شروع به کار کرد . بعد  «قلم « رادیو « بازی دراز «و …. . کافه «هیچ « از همان ابتدا مشی آزادی خواهانه ای داشت .چند جوان پرشور اداره ی آن را به عهده داشتند و خط قرمزی در کار نبود . مکانی بود برای بحث های طولانی ،سیگار کشیدنهای جنون وار و البته بازی ِ مافیا . پله های ِ کافه هیچ را پایین که می رفتی تا خط پیشانی در دود غرق می شدی و کلماتی که در هوا پرواز می کردند می خوردند به سر و صورتت  . لیوانها مدام به هم می خوردند و سر و صدا ایجاد می کردند . صدا به صدا نمی رسید . اواسط شب بیرون که می آمدی از کافه هیچ ، سرت شکل فِلینی داشت و دهانت طعم پازولینی . لباسهایت بوی مانده ی سیگار گرفته بود و تو چاره ای نداشتی جز اینکه حمام ادکلن بگیری .

[O_U user_name=”Administrator,Author,Contributor”]در چند صد متری «هیچ» کافه  کاما اما فعالیت منظمی داشت . انگار تعدادی مستخدم انگلیسی با همان نظم مشهور مشغول به کار بودند . کاما برنامه داشت . برنامه های منظم کتابخوانی ، جلسات نقد فیلم و داستان . گردهمایی های مناسبتهایی مانند شب یلدا و … و سیگار کشیدن که اکیداممنوع بود .به نظر می رسید صاحبان کافه کاما اقتصادی ترو دور اندیش تر هستند  . شاید برای همین است که کافه هیچ بعد از یکی دو سال تعطیل شد ولی کافه کاما همچنان به حیاتش ادامه می دهد و جزو کافه های شلوغ ایلام است . الان هم «گرامافون « جای هیچ را گرفته . کافه رادیو که تازه باز شده بی شباهت به هیچ نیست اما سعی می کند محتاط تر گام بردارد . « قلم « با دکوراسیونی که کتاب نشانه ی گل درشت آنست سعی می کند برای همان قشرِ فرهیخته ی روشنفکرِ هوایی باشد. چیزی که این میان اما قابل ذکر است این نکته است که ما فکر می کردیم «کافه رفتن» یک فعالیت روشنفکرانه است. اما در واقعیت چیزی که اتفاق افتاد این بود که کافه تا حد یک « مکان « تقلیل پیدا کرد . جایی برای قرارهای دخترها و پسرها با هم  . الان بیشترین رفت و آمد به کافه ها را تین ایجرها دارند . و صاحبان کافه ها دیگر دغدغه ی « جایی برای به اشتراک گذاری دغدغه هایمان « ندارند و بیشتر فکرمی کنند چطور می توانند از پس مخارجشان برآیند. چطور دخل و خرجشان را  تنظیم کنندکه  آخر ماه « چیزی « هم دستشان را بگیرد که البته خیلی منطقی و بجاست . اما آیا تاریخ شش هفت سالی که ذکر شد تاریخ واقعی  به وجود آمدن کافه در ایلام است؟ اگر کافه « نگاتیو « را را به حساب نیاوریم بله . اما کافه نگاتیو اولین کافه ی ِ در راستای فعالیت روشنفکرانه ی ایلام است . دست کم برای جمع معدودی از جوانهایی که معتاد به کتاب و فیلم و نوشتن بودند . اولین باری که که به کافه نگاتیو رفتم  آنجا را جایی یافتم که بسیار شبیه به اتاق ظهور عکس بود . نگاتیوهایی که رشته رشته از سقف پایین آمده بودند و نورپردازی اش در نوع خود آنجا را به جایی بدیع تبدیل کرده بود . موسی _ صاحب کافه _ می گفت اینجا جاییست برای «برادران پرشور» من پرسیدم :  پس شرش چی ؟ موسی خیلی به قسمت شر اعتقادی نداشت می گفت همه چیز را با شور پیش می بریم .پر شور و شر خیلی با هم نمی خوانند و می خندید .  آنجا با گنجینه ای از فیلم های کلاسیک تاریخ سینما با انبوهی از کتابهای رمان ، فلسفه و … روبرو می شدی .می توانستی آنجا هیچکاک را پیدا کنی و بنشینی باهاش حرف بزنی یا حتی فلینی را که خیلی از مرگش گذشته بود و اشتیاقی برای حرف زدن با کسی از خودش نشان نمی داد . آنجا با آن نورپردازی غریب با موسی و گاری کوپر همه چیز واقعی بود . می توانستی الهام بگیری و میزی داشته باشی و خیالت راحت باشد که کسی مزاحمت نمی شود مثل هیچکاک که داشت سیگار برگ می کشید و همه می دانستند نباید مزاحمش شوند . فکر کنم شروع کافه گردی را از خیلی سال پیش از شش هفت سال پیش باید حساب کرد .

من حساب می کنم

[/O_U]