روایت‌های بی‌شمار، هیجان بسیار و مخاطبان زیاد همواره فوتبال را برای هر فردی تبدیل به سوژه‌ای مهم می‌کند. به همین دلایل است که موضوع‌های فوتبالی می‌تواند دست‌مایه‌ی خوبی برای داستان شود. اما کمتر نویسنده‌ای در ایران داشته‌ایم که به‌سراغ این روایت‌ها برود و از دل آن‌ها داستان خود را بیرون بکشد. به همین سبب سراغ دو نویسنده‌ای رفتیم که اکنون دیگر خیلی در ادبیات داستانی معاصر جوان نیستند: مهدی یزدانی‌خرم و محمد طلوعی. این دو نویسنده دو سوژه‌ی فوتبالی را، هرچند غیرایرانی، دست‌مایه‌ی داستان‌نویسی خود قرار داده‌اند. از آن‌ها دلیل توجهشان به فوتبال را پرسیدم و البته با آن‌ها درباره‌ی نگاه ادبیات داستانی ایران به فوتبال گپ‌و‌گفت کردم؛ آن‌چنان‌که افتد و خوانید.

نکته اینجاست که ادبیات به‌صورت کلی چه ربطی ممکن است با فوتبال داشته باشد، و چه شد که هر دوی شما سوژه‌ای فوتبالی را کار کردید؟ ایده‌ی آن از کجا آمد؟

طلوعی: ماجرای من برای نوشتن رمان «رئال‌مادرید» به عقب‌تر برمی‌گردد. من نوجوانی‌ام را روی سکوهای ورزشگاه عضدی رشت به فحش دادن گذراندم. به سپیدرودی‌ها فحش می‌دادم و استقلال رشت را تشویق می‌کردم. آن زمان هنوز فحش دادن به ملوان شروع نشده بود. سال ۱۳۷۲ یا ۱۳۷۳ یک بازی حیاتی با نیروی زمینی داشتیم. فکر می‌کنم سرمربی ما حجازی بود و ما آن سال به لیگ برتر صعود کردیم. آن سال هفت بر دو به پرسپولیس باختیم و به همین دلیل، به‌ناچار طرفدار استقلال تهران شدم؛ چون لباس پرسپولیس هم مانند لباس سپیدرود قرمز بود و لباس استقلال رشت آبی. من از نوجوانی روی سکوها هولیگان بودم. تا سی‌سالگی فوتبال بازی نمی‌کردم، اما الان برایم جذاب است، علی‌الخصوص که در تیم پیشکسوتان خوب می‌دوم. رمان من بازتاب همین علاقه بود. البته یک ماجرای دیگری هم بود، من «رئال‌مادرید» را به‌سفارش کانون نوشتم و از گفتن آن نمی‌ترسم، چون نویسنده در هر حال دارد سفارش می‌گیرد، چه از جامعه و چه از خودش. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مجموعه‌ای داشت به نام «چهل نویسنده، چهل رمان». مسئول آنجا یکی از دوستانمان، آقای شاه‌آبادی، بود. گفت که چون اینجا هرچه می‌نویسیم سوژه‌اش دخترانه است، تقریباً تمام مخاطب‌ها نیز دختر هستند، و از ما خواست که چیزی بنویسیم که پسرها بخوانند. کانون ظاهراً جامعه‌ی آماری مفصل و قابل‌اندازه‌گیری با دوازده میلیون عضو دارد و مثلاً می‌داند که کدام رده‌ی سنی چه کتاب‌هایی می‌خواند. طبق همین آمارها سفارش کتابی برای پسربچه‌ها را به من دادند. تنها چیزی که به ذهنم رسید فوتبال بود و شروع کردم به نوشتن طرح رمانی درباره‌ی فوتبال. بعد از سه سال آقای شاه‌آبادی از کانون رفت. بعدی‌ها که آمدند کتاب را خواندند و گفتند که آن را چاپ نمی‌کنیم چون «فرار از خانه» دارد. کتاب را گرفتم و آن را در نشر «افق» چاپ کردم.

یزدانی‌خرم: تقریباً همه‌ی ما علاقه‌مندان به فوتبال چنین پیش‌زمینه‌ای داشتیم. علاقه‌ی من به فوتبال را خانواده‌ام شکل داد که همه پرسپولیسی بودند. پدرم مرا برای تماشای بازی‌های پرسپولیس می‌برد امجدیه و من هم به‌خاطر آن آلاسکاهای خوشمزه می‌رفتم. گاهی هم بازی‌های استقلال را از تلویزیون نگاه می‌کردم. عکسی از جعفر مختاری، در دربی، در «کیهان‌ ورزشی» چاپ شد که آستین پاره‌اش را به داور نشان می‌داد و اعتراض می‌کرد که دیگر چه‌جوری باید رویش خطا کنند؟! بازیکنان پرسپولیس که مختاری دریبلشان کرده بود، آستینش را کنده بودند. این بازیکنان نخبه خیلی روی من تأثیر گذاشتند. رزمی‌کار بودم و یک دوره تصمیم گرفتم فوتبالیست شوم. به شعبه‌ای از باشگاه جوانان تاج رفتم. گفتند که هافبک وسط یا چپ می‌توانم بازی کنم. به‌واسطه‌ی حجم عضلات پایم به‌خاطر کارهای رزمی شوت‌های خوب و سنگینی هم داشتم. شماره‌ی سه را به من دادند و به‌عشق صادق ورمزیار چپ بازی می‌کردم. فوتبال را به‌طرز وحشیانه‌ای بازی می‌کردم. این‌همه مدت در کیوکوشین، که رشته‌ی سنگین رزمی است، کار کرده و مصدوم و خونی شده بودم، اما خشونتی که در فوتبال دیدم، چیز دیگری بود. این موضوع کم‌کم وارد زیست من شد و با بچه‌های مدرسه برای بازی‌های استقلال به ورزشگاه می‌رفتیم. سال ۱۳۷۳ یا ۱۳۷۴ بود که چند تا از بچه‌های پرسپولیسی گفتند که فردا دربی است. آن اولین دربی‌ای بود که در آزادی می‌دیدم.

یزدانی‌خرم: به‌یاد دارم یک‌بار در خانه دربی را می‌دیدم. دقیقه‌ی شصت، شاهرخ بیانی از استقلال گل زد و من خوشحالی کردم. پدرم گفت که خیلی بی‌ادب هستم و جلوی مهمان‌ها تحقیرم کرد. پرسپولیس هم یک گل آفساید زد و بازی طبق معمول یک‌یک شد. پدرم حسابی کفری بود و اگر کسی آنجا نبود، مرا شل‌‌و‌پل می‌کرد. خلاصه ساعت هشت‌‌ونیم وارد استادیوم شدم. از صبح تا ساعت سه انواع و اقسام فحش‌ها را می‌دادند و بعد دیگر نای کاری را نداشتند. ‌عده‌ای هم زیر ساعت می‌نشستند که به آن می‌گفتند «شرط‌بندی‌های زیر ساعت». روی هر چیزی شرط می‌بستند؛ مثلاً کُرنر اول پنجاه میلیون یا اوت اول بیست میلیون تومان. ما رفتیم طبقه‌ی اول در جایگاه پرسپولیسی‌ها و دیگر نشد جایم را عوض کنم. تی‌شرت آبی پوشیده بودم و بین جمعیت نگاهم می‌کردند. استقلال گل اول، دوم و سوم را زد و سه بر صفر جلو افتادیم. من هم نیشم باز بود. می‌گفتند «شیش‌تا داره جبران می‌شه.» نیمه‌ی دوم پرسپولیس هم یک گل زد و آن بازی سه بر یک تمام شد.

 آن بازی‌ای نبود که آخرش دعوا شد؟

یزدانی‌خرم: نه آن بازی را در خانه ماندم. هنگام برگشت از آن بازی اشک‌های پرسپولیسی‌ها خیلی عجیب بود. من هم پرچم استقلال بسته بودم و نعره می‌زدم. یک خاطره‌ی خشن هم دارم. یک‌بار که استقلال دو بر یک برنده شده بود، دست یکی از هم‌کلاسی‌های دبیرستانم را که توجیه نمی‌شد باخته‌اند، شکستم. از مدرسه مادرم را خواستند. پدرم در نیروی هوایی در منطقه‌ی جنگی امیدیه بود، وگرنه می‌آمد و عقده‌اش را سرم خالی می‌کرد. این هم‌وغم را زمانی درباره‌ی پرسپولیس هم داشتم. سر عقده‌ای که با یکی از بچه‌های استقلالی داشتم، هلش دادم و سرش شکست و من هم به خانه فرار کردم.

چرا ورزش رزمی را کنار گذاشتید؟

یزدانی‌خرم: همیشه فکر می‌کردم کسانی که کار ورزشی می‌کنند، نمی‌توانند نویسنده یا روشنفکر شوند. برای همین ورزش رزمی را درست زمانی که در اوج بودم، کنار گذاشتم. از نوجوانی می‌دانستم می‌خواهم نویسنده شوم. پیش عباس معروفی رفتم، از او امضا گرفتم و کارهای روشنفکری‌ام از آن زمان شروع شد. می‌گفتند این با ورزش سنخیتی ندارد. یک بازی که در زندگی ادبی من تأثیرگذار بود بازی استقلال و پاختاکور بود که به ازبکستان رفته بودند. چهار‌ بر یک باخته بودند و استقبال بدی هم از آن‌ها شده بود و در تهران لازم بود با اختلاف سه گل ببرند. بازی شروع شد و استقلال تا دقیقه‌ی بیست دو گل زد؛ یکی را مرفاوی و یکی را ورمزیار در ضربه‌ی پنالتی زد. منصوریان از راه رسید و با یک چکشی دروازه را باز کرد. آن‌قدر من و کسی که بغلم بود، در آغوش هم گریه کردیم که حس کردم چیزی در من متولد شده است. آن اشک‌ها را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. این حالت که روشنفکر باید پیر و خسته باشد و به چیزهای لومپن مثل ورزش فکر نکند تا سال‌ها جریان داشت.

برخی نویسنده‌های نسل قبل هم ورزشکار بودند.

یزدانی‌خرم: پنهان می‌کردند. من هم شروع کردم به پنهان کردن. یگانه عنصر ورزشی‌ای که به ادبیات راه پیدا کرد، تختی بود؛ آن هم به‌د‌‌‌لیل تختی بودنش بود، نه کشتی‌گیری.

در فوتبال هم داشتیم بازیکنانی که پرستیژ اجتماعی داشتند.

طلوعی: داشتند، اما خیلی پنهان می‌کردند؛ چون فوتبال ما بعد از انقلاب خیلی دولتی و حکومتی شد، نویسنده‌های ما هم زیاد به آن توجه نکردند.

این درگیری دولتی و غیردولتی قبل از انقلاب هم بود.

یزدانی‌خرم: این دوگانگی همه‌جا وجود دارد، اما در ایران پنهانش کردیم. تازه چند سالی است که ما می‌توانیم درمورد علایق ورزشی یا برد یک تیم بنویسیم. حتی هنوز عده‌ای به ما لمپن ادبی می‌گویند. در دهه‌ی هفتاد که تازه کار ادبیات می‌کردم، متنی فوتبالی در مجله‌ی «شباب» نوشتم و همه گفتند: «چه موضوع جلفی. داستان بد نبود، اما فوتبالی بود!»

گفتند چون درمورد فوتبال نوشتی جلف است؟

یزدانی‌خرم: من یواشکی روزنامه‌ی «آوای ساوه» را که طرفدار استقلال بود یا «فانوس» را که طرفدار پرسپولیس بود، می‌خریدم.

انگار نگاه به کسی که روزنامه‌ی ورزشی می‌خواند، عوض می‌شود.

یزدانی‌خرم: روزنامه‌ی ورزشی خواندن الان دیگر منقرض شده است. من گاهی دو ساعت در صف کیوسک می‌ماندم که «کیهان ورزشی» را بگیرم که تقریباً اخبار ورزشی همه‌ی جهان را پوشش می‌داد.

فکر می‌کنم عمومی شدن‌ها مثل پخش تلویزیونی فوتبال باعث شد نسل ما یک‌دفعه به فوتبال بچسبد.

طلوعی: من دو واقعه را به‌یاد دارم. یکی همان بازی استقلال که در آخر هم قهرمان شد و یکی جام ملت‌های ۱۹۹۲ که دانمارک شانسی آمد بالا و قهرمان شد. این دو سال دوره‌ای بود که نسل ما وارد فضایی جدید شد. آن‌وقت تقریباً تمام نسل ما درگیر فوتبال شده بود، اما بسیار چیز مگویی بود برای آدمی که می‌خواست وارد ادبیات یا سینما شود. سخت بود بگوییم از فوتبال خوشمان می‌آید. مثلاً تازه فهمیده بودیم سهراب سپهری تاجی تیر است و استادیوم می‌رفته، اما می‌گفتند او استثنا بوده است. اصلاً سنخیتی بین ورزش و ادبیات نمی‌دیدند.

آن بخش از زندگی سهراب هیچ‌وقت دیده نمی‌شود.

طلوعی: گفته می‌شد، اما به‌گونه‌ای گفته می‌شد که انگار فخری ندارد و صرفاً علاقه بوده است و جامعه نمی‌دانست که مثلاً گلشیری فوتبال نگاه می‌کرد یا سپهری تاجی تیر بود.

یزدانی‌خرم: بعداً که شروع به کار مطبوعاتی کردم و با نویسندگان و آرتیست‌ها دمخور شدم، دیدم این علاقه مشترک بوده است. مثلاً هوشنگ ابتهاج پرسپولیسی تیر است و اتفاقاً بین فوتبال و سیاست و فرهنگ کاپیتالیسم ربط‌هایی را که برای خودش پیش آمده است، مثال می‌زد.

طلوعی: اتفاقاً فوتبال به‌نظر مفهومی کاپیتالیستی می‌آمد.

یزدانی‌خرم: در عین‌ حال کشورهای کمونیستی سرمایه‌گذاری زیادی در فوتبال می‌کردند. مثلاً چکسلواکی، آلمان شرقی و شوروی تیم‌های خیلی قوی‌ای شدند.

طلوعی: مثلاً گل فان‌باستن به داسایوف در دقیقه‌ی ۸۸. این گل جدای از زیبایی، یک‌جور انتقام کاپیتالیسم از سوسیالیسم بود.

یزدانی‌خرم: یا گل ماتیوس به یوگسلاوی در جام نود که یک شوت وحشتناک زد، در وضعیتی ‌که بلوک شرق در حال فروپاشی بود. این مفاهیم را بعداً فهمیدم که چقدر بین نویسندگان ترغیب می‌شده، اما به ‌هر حال راز مگو بوده است.

طلوعی: یاد صحنه‌ی ابتدایی فیلم «ممل امریکایی» افتادم که فیلم در استادیوم آزادی و موقع دربی شروع می‌شود؛ اما چنین چیزی در ادبیات نیست و انگار ادبیات آن را کنار گذاشته است.

یزدانی‌خرم: آن صحنه انگار در کل فیلم جدی گرفته نمی‌شود.

طلوعی: بله، آن صحنه مهم نیست؛ اما اینکه این استادیوم در ظاهر صدهزارنفری حتی در آثار نویسندگان جمع‌گرای تاریخ ایران در جایگاه مکانی جمعی مطرح نمی‌شود، مهم است. حتی در میان نویسندگان چپ‌گرایی که برای رساندن حرفشان به جامعه دنبال زبان مشترک هستند هم فوتبال در مقام عامل اشتراک‌دهنده مطرح نشده است.

یزدانی‌خرم: مثلاً در داستان «صدای فوتبال می‌آید» هم تنکابنی فوتبال را در جایگاه علایق سرمایه‌داری مطرح می‌کند و آن را حقیر می‌شمارد.

این برمی‌گردد به اینکه چپ‌گراها در عین‌ حال که به جمعیت اهمیت می‌دهند، از آن گریزان‌اند.

یزدانی‌خرم: این‌ها به این دلیل است که نویسندگان چپ ایده‌هایشان انتزاعی است؛ مثلاً کلمه‌ی خطرناک کارگر، کلمه‌ی آزادی، مردم، خلق.

طلوعی: در واقع می‌توانم بگویم چپ‌ها در ایران از چپ بودن بیشتر مفهومی رمانتیک در ذهن دارند. به‌خاطر همین رمانتیسم وارد فوتبال نمی‌شوند. آن نویسنده‌ی چپ به‌دلیل رمانس دل‌خواهش شهادت در راه خلق برایش مهم‌تر است تا جمعیتی که فوتبال گردهم آورده.

چرا نویسنده‌ها از این فضای مردمی استفاده نکرده‌اند؟

طلوعی: جایی در رمان آخرم نوشتم که سه زبان بین‌المللی وجود دارد، زبان فاحشه‌ها، موادفروش‌ها و زبان فوتبال. در فوتبال احتیاجی نیست که حتماً از اصطلاحات انگلیسی استفاده کنیم. ما این زبان عام را که ادبیات می‌توانست از آن برای ارتباط با مردم استفاده کند، تحقیر کرده‌ایم. حتی پیش از انقلاب هم به‌واسطه‌ی بازی‌های آسیایی تهران یا حضور ایران در جام جهانی ۱۹۷۸ این زبان عام تأثیر زیادی بر توده‌ی مردم داشت؛ اما روشنفکران همیشه این موضوع را تحقیر کرده‌اند.

یزدانی‌خرم: بله. همیشه این پرسش را در ذهنم داشته‌ام که وقتی چیزی در بین عوام، به‌معنی جامعه‌ی کل، وجود دارد، چرا روشنفکران به آن نپرداخته‌اند و هنوز آن را تحقیر می‌کنند و حتی ادامه نیز خواهد داشت. دیشب نامه‌ای درمورد ایرج دانایی‌فرد نوشتم. یکی‌دو نفر گفتند: «حیف شما نیست با این قلم؟» یعنی هنوز این نگاه وجود دارد که فوتبال نوعی وقت تلف کردن است. در‌ حالی ‌که صحنه‌ی گل دانایی‌فرد به اسکاتلند بخشی از تاریخ است.

طلوعی: در دهه‌ی شصت فوتبال تأثیر زیادی در روحیه‌ی مردم داشت. با وجود اینکه ایران نمی‌توانست برود جام جهانی، اما همین گل دانایی‌فرد یا مثلاً گل حسن روشن به پرو حال خوبی به جامعه داد. ما هشت سال دوره‌ی اصلاحات را تحمل کردیم به‌خاطر برد در برابر امریکا. یا آن بازی دراماتیک با استرالیا و صعود به جام‌ جهانی بعد از انتخابات ۱۳۷۶ را ساخت. این‌ها تکه‌های جامعه‌شناسانه‌ی فوتبال است برای ما. زمان بازی ایران و ژاپن، که ایران سه بر دو باخت، کلاس کنکور بودم. یکی از بچه‌ها با رادیو به گزارش فوتبال گوش می‌داد. بعد از باخت، به‌قدری حالمان بد بود که به استاد گفتیم ما می‌رویم خانه. دیگر برایمان هیچ‌‌چیز اهمیتی نداشت. انگار مسخ شده بودیم.

فکر می‌کنم در تمام اتفاق‌های تاریخ معاصر ایران نشانه‌ای از فوتبال هست و اگر کسی بخواهد روزی تاریخ معاصر ایران را بنویسد، حتماً لازم است راجع ‌به فوتبال هم بنویسد؛ مثلاً بچه‌های تیم ملی که برای جام ملت‌ها به کویت رفته‌اند و به آن‌ها می‌گویند در ایران جنگ شده است. یکی باید این را رمان کند. یکی باید این را بنویسد که این آدم‌ها، این بیست‌و‌چندتا جوان، در آن لحظه چه فکر می‌کردند. کلمات وطن، خانواده و دشمن برایشان چه معنی‌ای داشته است.

یزدانی‌خرم: یاد دارم اولین بازی پس از آتش‌بس ایران و عراق در جام باشگاه‌های آسیا بود و استقلال با پلیس عراق بازی داشت. صدام هم به استادیوم آمده بود و استقلال دو بر یک بازی را برد. انگار ما بصره را فتح کرده بودیم. انگار دوباره با عراق جنگیدیم و این ‌بار پیروز شدیم. بعد آن داستان‌ها ساخته شد که صدام گفته بازیکنان را شلاق بزنند. بخش زیادی از این داستان‌ها را ما، یعنی جامعه، ساختیم برای اینکه فوتبال را جذاب‌تر کنیم و حالتی حماسی به آن بدهیم. از این محل داستان‌ها می‌تواند دربیاید، اما جریان روشنفکری همیشه آن را نادیده گرفته است. البته استثناهایی بوده؛ مثلاً حمیدرضا صدر که منتقدی سینمایی بود و سال‌ها مقالاتش را می‌خواندیم و با بیانی باشکوه آمد و درمورد فوتبال صحبت کرد، چه تأثیر اجتماعی عجیبی داشت. قبل از آن فروتن هم همین کار را می‌کرد. مثلت فروتن، حاج‌رضایی و بعد صدر نوک پیکان ادبیات فوتبالی جدید ما را ساخت.

طلوعی: نکته اینجاست که صدر منتقد سینما بود و از این موضوع واهمه نداشت. الان دیگر با فوتبال عجین شده و کسی با سینما زیاد او را نمی‌شناسد. حتی پس از آمدن این‌ها خود فوتبالی‌ها به آن‌ها به‌خاطر ادبیاتشان سوسول می‌گفتند. فهمیدیم که با اصطلاحات دیگری مثل چهارچهاردو و سه‌چهارسه هم می‌توان عشق به فوتبال را نشان داد. می‌توان فوتبال و ادبیات را با هم پیوند داد و در رمان‌ها و داستان‌ها آن را آورد. فکر می‌کنم این فضا ممکن است دوباره بازگردد. سال‌ها پیش تئاتری دیدم از محمد رحمانیان به اسم «فنز» که درباره‌ی طرفداران دوآتشه‌ی فوتبال بود. اگر اشتباه نکنم اجرایی بود که پرویز پرستویی بازی می‌کرد. در جشنواره دیدم. یا فیلم جعفر پناهی که راجع ‌به فوتبال بود. اگرچه آن‌چنان درمورد فضای استادیوم نبود و بیشتر به موضوع زنان و محرومیتشان از ورود به استادیوم پرداخته بود که هنوز هم موضوع اگزوتیک جذابی است. اتفاقاً به‌نظرم این فضاهای تک‌جنسیتی در داستان بسیار جذاب می‌شود.

یزدانی‌خرم: اینکه جنسی حق ورود ندارد جذاب است. تا قبل از این خود فوتبال را خیلی مهم نمی‌دانستند؛ مثلاً فیلم «مسافر» کیارستمی. در آن فیلم پسربچه پول جمع می‌کند تا دربی را در ورزشگاه ببیند، اما موقع بازی خوابش می‌برد. یعنی خود قضیه‌ی فوتبال در آن حذف می‌شود و یک‌جور نگاه روشنفکری ضد فوتبالی در آن است. اصلاً از سال‌هایی که من فوتبال را در مقام  امری زیبایی‌شناختی پنداشتم، فهمیدم که چقدر آن فیلم مشهور نوستالژیک فوتبالی و تحت‌تأثیر بوده است. این‌ها تأثیر گذاشتند؛ مثلاً کتاب‌هایی که صدر راجع‌ به فوتبال ترجمه کرد یا فیلم‌هایی که سینمای انگلیس راجع‌ به طرفداران فوتبال ساخت کم‌کم در جامعه و ادبیات راهشان را پیدا کردند. همین تئاتر «فنز» عنصر مؤثری بود. بعد از سال‌ها و مثلاً خواندن مقالاتی از مسعود بهنود و بابک احمدی فهمیدیم که آن‌ها هم می‌شناسند و تنها نیستیم، اما انگار توافقی بوده که در برابر آن سکوت کنند و صحبت نشود. مثلاً کتاب «یونایتد نفرین‌شده» که دکتر صدر برایم آورد، واقعاً رمان درخشانی است. راجع‌ به مربی دائم‌الخمر یونایتد است که آن‌ها را از دسته‌ی سوم بالا آورد و دو بار قهرمان لیگ اروپا کرد. پارسال یک مستند درباره‌اش ساختند و در آن مورد مربیان صحبت کردند، مثلاً راجع ‌به فرهنگ گفتند که گواردیولا یک فرهنگ به فوتبال اضافه کرده است.

طلوعی: مثلاً ما هر زمان پنالتی می‌گرفتیم و پشت توپ می‌ایستادیم، یقه را بالا می‌دادیم و فکر می‌کردیم الان این پنالتی درست است.

یزدانی‌خرم: دیگر کم‌کم بازیکن‌ها از حالت نماد بیرون آمدند و مردم تا حدودی متوجه شده‌اند که آن‌ها هم آدم هستند و دارند بدنشان را در این راه خرج می‌کنند. زمان زیادی برد تا مردم متوجه شوند که آن‌ها ابزار نیستند و روحیه و حالت‌های آن‌ها در بازی‌شان تأثیر زیادی دارد. کتابی بود از سایمون کوپر که فردوسی‌پور ترجمه کرد و من هم ویراستارش بودم به اسم «فوتبال علیه دشمن» که در آن به رابطه‌ی سیاست و فوتبال پرداخته بود. متأسفانه مجبور شدیم بخش ایران آن را حذف کنیم. در‌ صورتی‌که مثلاً در آن نوشته بود به‌خاطر فوتبال، مردم ایران بعد از بیست سال بزرگ‌ترین گردهمایی را بعد از رحلت آیت‌الله خمینی برگزار کردند. خود من که کتاب «من منچستریونایتد را دوست دارم» را منتشر کردم با وجود اینکه قسمت فوتبالی‌اش کم بود، خیلی‌ها گفتند برای فروش این اسم را گذاشته‌ام که فوتبالی‌ها را به آن جذب کنم.

فوتبالی‌ها یک‌جور پس می‌زدند و روشنفکران جور دیگری.

یزدانی‌خرم: بله، این کتاب در چاپ اول سه‌ هزار تا فروش کرد و بعد از آن متوقف شد. در حالی‌ که مثلاً کتاب «فوتبال علیه دشمن» عادل الان به چاپ دهم رسیده است. این تأثیرش را جای دیگری گذاشت.

مهدی که راجع‌‌ به منچستر گفت، تو چی؟ رئالی هستی؟

طلوعی: من به‌شدت بارسایی‌ام. بگذار بگویم چرا بارسایی شدم. من از کتاب‌ها به فوتبال علاقه‌مند شدم، و در نوجوانی با خواندن کتاب «ضد خاطرات» آندره مالرو بارسایی شدم. در این کتاب آندره مالرو در جنگ داخلی اسپانیا فرمانده‌ نیروی هوایی نیروهای استقلال‌طلب بود؛ یعنی در آن جبهه‌ی بین‌المللی که روشنفکران به‌نفع کاتالان‌ها تشکیل دادند، او فرمانده بود. از فوتبال تیم بارسلونا تعریف می‌کرد. من از آن زمان طرفدارش بودم، آن‌وقت کرایوف مربی‌‌اش بود، استویچکوف و رونالدو در آن بازی می‌کردند و خیلی تیم عجیب غریبی بود. اتفاقاً در ادامه‌ی همین رمانی که نوشته‌ام در قسمت دومش شخصیت‌های دیگری هستند که به بارسلونا می‌روند. همان زمان که این رمان را می‌نوشتم، می‌گفتند: «تو چرا از تیمی که خوشت نمی‌آید نوشتی؟» من جزو ورزشکارانی هستم که واقعاً ورزشش را پنهان می‌کرد. قهرمان شمشیربازی، عضو تیم ملی نوجوانان و جوانان بودم و در سال ۱۳۷۶ به این خاطر که فکر می‌کردم باید روشنفکرتر باشم و این با ورزش سنخیت ندارد، آن را رها کردم.

یزدانی‌خرم: من هم سال ۱۳۷۴ کیوکوشین را به همین دلیل کنار گذاشتم، و دوباره از سال ۱۳۸۸ شروع کرده‌ام که البته هنوز مصدومیتی خیلی جدی دارم. الان در این فکر هستم که مانند فوتبال از آن بنویسم. از این بدن‌های هیجان‌زده و غمگینی که به‌خاطر ورزش غم و شادی دیدند. از فضاهایی که بعد از بازی‌ها در استادیوم تجربه کردم. این‌ها هرکدامشان رمان باشکوهی بودند که باید نوشته شوند.

دوره‌ای فوتبال شبیه والیوم و مسکن عمل کرده و ما را از تنش‌های اجتماعی دور کرده است.

یزدانی‌خرم: همین تابستان، در جام جهانی ۲۰۱۸، با وجود تمام مشکلات، بیرانوند پنالتی را گرفت و مردم شاد شدند. عده‌ای هم که گفتند شاد نباشید، مشکلات زیاد است و فلان. من خودم در جوابشان نوشتم که حالا اگر غر بزنید یعنی عمل روشنفکرانه انجام داده‌اید؟

فراموش نکردن تلخی حقیقت چیزی در جایگاه روشنفکر به ما نمی‌افزاید. یک‌چیزی همیشه ذهنم را درگیر کرده است و آن آدم‌هایی است که در تلویزیون می‌دیدم برای تماشای دربی شب رفته‌اند کنار ورزشگاه و بغل جوب خوابیده‌اند. به خودم می‌گفتم این‌ها دیوانه‌اند و با چه توجیهی می‌توان ده ساعت آنجا در آن سرمای زمستان خوابید؟

طلوعی: این سنتی است که در بازی‌های دربی وجود دارد. مثل بازی اتلتیکو با رئال مادرید یا بدتر از آن در بازی بارسلونا با رئال. آن‌ها قبل بازی مست می‌کنند، برای هم کری می‌خوانند، دعوا می‌کنند، اما ده دقیقه بعد از اینکه بازی تمام می‌شود دیگر شبیه مفهوم تراژدی در یونان باستان است. اینکه آدم به مراسمی آیینی می‌رود، در آنجا آدمی دیگر می‌شود، اما مراسم که تمام می‌شود دوباره همان آدم سابق است.

یزدانی‌خرم: این‌ها به‌عنوان سنت هستند و کسی نمی‌تواند آن‌ها را مذمت کند. به‌نظرم حالا روزی است که می‌توانیم به‌عنوان تولیدکننده‌ی محتوای ادبیات از این‌ها حرف بزنیم و آن‌ها را به رسمیت بشناسیم و آن‌ها را حفظ کنیم. فرهنگ فقط مربوط به مذهب و ملیت و این‌ها نیست و نمی‌توان گفت حتماً باید تاریخ سه‌هزارساله داشته باشد. این هم خودش فرهنگ است که زاییده شده و دارد زاییده می‌شود. مثلاً در بازی دربی اسکاتلند که بار مذهبی هم دارد، نه‌فقط این فرهنگ را پنهان نمی‌کنند، از آن استفاده هم می‌کنند.

طلوعی: فرهنگ ما دقیقاً دارد خودش را در فوتبال نشان می‌دهد. اینکه هرکسی با هر شغل و عقیده‌ای می‌آید و خود واقعی‌اش را، عریان، به نمایش می‌گذارد، و حتی اگر آن‌چنان تعصبی هم به تیمی نداشته باشد، با ‌این ‌حال، خودش را رها می‌کند. این دقیقاً خود ما هستیم که در فوتبال خودمان را می‌بینیم. این سوپاپ زندگی امروزمان است و ما باید به آن بپردازیم و از آن نترسیم.

یزدانی‌خرم: نساجی هم یک طرفدار نابینا دارد که بازی را برایش تعریف می‌کنند. خیلی جذاب است اینکه یک نفر ابزار تماشای فوتبال را ندارد، اما با دیگران سهیم می‌شود. امیدوارم نویسندگان ما به این تغییر تن بدهند و این‌ها را بنویسند. کتاب «سرخ باش یا بمیر» را بخوانند یا همین «یونایتد نفرین‌شده» یا مستندی که در مورد «مسی» ساخته شد. این‌ها زیبا هستند. یگانه کسی که روشنفکران ما روی او توافق داشتند، مارادونا بود و آن‌ هم به‌دلیل اینکه امپریالیسم را با آن گلش از بین برد. نماینده‌ی مستضعفین جهان بود گویی. مثلاً زمانی که هیگواین از ناپولی می‌خواست به یوونتوس برود، همه‌ی مردم ناپل عکس‌های او را با شاخ و وارونه گذاشته بودند که از مارادونا یاد بگیر که چطور نماینده‌ی مردم فقیر و رنج‌دیده بود و در ناپولی ماند.*