من نه گذشته‌بازم و نه از گذشته‌گو. ولی اینجا ناگزیرم از آزموده‌های خودم بگویم .

از هفت سالگی گالری را شناختم و پیوندم با آن هرگز نگسست. شاید بدانید که در سال 1387 گالری10 را گشودم. پس میدانید که پس از چند سالی چراغ‌هایش خاموش شد و دیوارهایش برهنه ماند و شاید ندانید که گالری10 اینک کارهای دیگری می‌کند. فیلم نقطه و شیر را با کارگردانی خانم سروناز علم‌بیگی ساخت. مستندگونه‌ای درباره‌ی پرویز تناولی، که هم‌هنگام با نمایش بزرگ شیرهای او در موزه‌ی هنرهای معاصر تهران در سال 1396 نمایش داده می‌شد و بسیار ستوده شد و به جشنواره‌هایی هم رفت. اینک هم گالری10 پشت برنامه ایست که بی‌گمان پیش از چاپ شدن این نوشته آغاز شده است. آماده کردن یک کتاب درباره‌ی یک هنرمند و برپا کردن یک نمایش از کارهایش در یکی از گالری‌ها. کمابیش هر شش ماه یک بار. هنرمندان گوناگون. کوچک و بزرگ. که بخت شناختن کارشان را داشته‌ام و با ارزشش دانسته‌ام. به جایی از روزگارم رسیده‌ام که این خوشبختی را دارم. داوری چشم‌هایم را باور دارم و هنگام و توانش را هم دارم. کتاب ها در همکاری میان گالری10 و نشر نظر که پیشینه‌ی بسیار خوبی در این زمینه دارد آماده می‌شود. برای من این خوشایند تر آمد که گالری10 این گونه کار کند. 

–  آیا گالری می تواند این گونه هم کار کند؟

اگر بگویم چرا دلم نخواست و نمی‌خواهد در گالری10 باز باشد و دارم اینگونه کار می‌کنم، شاید ده پندی از میانش دریابید.

 

گالری‌داری کار ساده‌ای نیست. بیشتر کسانی که به این راه گام می‌گذارند بر این باورند که به به چه کار خوشایندی، در جایی زیبا میان کارهای هنری می‌نشینی، با هنرمندان دمخور می‌شوی، هر که از در میاید هنردوست است، از درآمد هرچه فروخته شود هم بی آنکه کاری برایش کرده باشی بخشی را بر می‌داری. یک نفر را هم به کار می‌گیری که همیشه باشد و تو بتوانی همیشه نباشی. 

شاید این درباره‌ی برخی از گالری‌داران درست باشد. آنان که آنچه از گالری‌داری می‌خواهند همین است. و از سوی دیگر در سراسر جهان بسیارند گالری‌دارانی که آنچه از گالری‌داری می‌خواهند همه‌ی آن چیزیست که می‌تواند در آرمانی بزرگ بگنجد و به همه‌ی آن دست یافته‌اند. 

آنچه باید پیش از گشودن گالری به درستی دانست اینست که آیا همه‌ی آنچه راه نخست به تو می‌دهد همانست که تو خواسته‌ای؟ و اگر از آن گروه نخست نیستی و آرمانی بزرگ در سر داری، آیا پاسخ درستی می‌گیری؟ آیا آرمان تو به راستی همانست که گالری‌داران پیروز جهان به آن رسیده‌اند؟

 

پیش از گشودن گالری، سال‌ها یک شرکت تبلیغاتی داشتم. شرکتمان در شهر بیلبوردهایی داشت و آنها را اجاره می‌داد. این پرتنش‌ترین کاری است که یک شرکت تبلیغاتی می‌تواند داشته باشد. دست کم برای شرکتی که می‌خواهد بسیار خوب و درست کار کند و بهترین باشد. 

از کمی پس از بسته شدن در شرکت و باز شدن در گالری بسیار در اندیشه‌ی نوشتن چیزی بودم با نام “هنر زیبای تجارت و تجارت زشت هنر”. به گمان من آن گالری‌داران پیروز جهان که پیشتر گفتم، آن گروه آرمان‌دار، کسانی هستند که میتوانند زشتی تجارت هنر را تاب بیاورند و همه‌ی چیزهای دیگری که خواهم گفت را بپذیرند و به آمیزهای از هنر دست بالا و درآمد دست بالا برسند و این همان آرمان والای آنان باشد. خوش به روزگار آنان.

من همیشه به باهوش بودنم نازیده‌ام. پس برایم ناخوشایند است که در اینجا یک چیز را ناگفته بگذارم. من چون نه توان در گروه نخست بودن را داشتم و نه آرمانی همانند گروه دوم داشتم، پیشتر دوبار به یاری هوش از گالری گشودن گریخته بودم. گالری10 در پی رویدادهایی گشوده شد که نمی‌خواهم از آن بگویم. دلم و هوشم همواره می‌گفتند نه.  

بسیاری از آنچه در گالری10 بر سرم آمد همان‌هایی بود که می‌دانستم و از آنها گریخته بودم. چیزهایی دیگر را هم آزمودم.

 

–  آیا هنرمند همان چیز والایی‌ است که همه می‌پندارند؟ 

بی‌گمان نه. بیننده‌ی هنر که به گالری می‌آید و شاید در روز گشایش نمایشگاه هنرمند را هم ببیند می‌تواند او را پدیده‌ای آسمانی ببیند که نشسته بر ابرها با جنباندن سر هر انگشتش هنر بر سر او می‌باراند.  

همه‌ی ویژگی‌های دیگر هنرمند که تنها گالری‌دار آن‌ها را می‌بیند زمینی که هیچگاه در ژرفایی هول آورست. این نه از آن روست که هنرمند آفریده‌ای بد نهاد باشد. بیشتر این ویژگی‌ها از آن روست که کار و دنیای هنر سخت است، به ویژه اگر هنرمندی آفریننده باشی، که دلت را و اندیشه‌هایت را و همه‌ی آزموده‌ها و فراگرفته‌هایت را و فرهنگت را و استادیت را و گوهر کمیاب آفرینندگیت را در هر کارت می‌گذاری و آنگاه که آفریده‌‌ی آسمانیت را به گالری می‌آوری باید آن را به سکههایی زمینی، که به کار خریدن گوشت و نان و کفش و جامه می‌آید بفروشی و بخشی بزرگ از سکه‌های چرک زمینی که از فروش پاره‌ای از خود به دست می‌آوری را هم به گالری‌دار بدهی و بدانی که آنکه این سکه‌ها را از کیسه‌اش در آورده و آفریده‌ی آسمانی تو را برده چشم به راه مرگ توست تا آن را به سکه‌هایی بیشتر بفروشد و گوشت و کفش بیشتری بخرد. 

بسیاری از ویژگی‌های بد هنرمندان آفریننده و بزرگ از این سرچشمه می‌گیرد. این نابرابری آنچه می‌دهند با آنچه میگیرند چنان بر روانشان سنگینی می‌کند و آن را می‌فرساید که منش آنان را دگرگون می‌کند. 

بیننده هنرمند را در آسمان می‌بیند. من، در گالری10 هنرمندی آسمانی را می‌بینم که خریداری را به همراه می‌آورد و پچپچ کنان یک رشته کارش، که به من گفته فروشی نیست، را فله‌ای و به بهایی اندک به او می‌فروشد. تنها از این که هوشمندی مرا درنیافته است ناخرسند می‌شوم. از این که سکه‌های پلشت خریدار دستم را نیالوده است شادمانم. و هرگز آن دم که هنرمند آسمانی را در ژرفای چاه دیدم را از یاد نمی‌برم. یادش می‌آزاردم.

آری، دریافت سکه‌های بسیار از فروش هنر والا بهترین بخش از آرمان گالری‌داران پیروز جهان است. 

 

–  آیا گردآورندگان هنر که به گالری‌ها می‌آیند مردمانی بافرهنگ و فرهیخته‌اند؟

دیدید که بالاتر گفتم خریدار، نگفتم گردآورنده. آن که فله ای می‌خرد گردآورنده نیست، سوداگری محتکر است. سکه‌هایش را در هنر می‌شوید و چشم به راه مرگ هنرمند می‌نشیند. 

ولی شاید آشنا شدن با گردآورندگان سال خورده‌تر که هنوز هم دل و فرهنگشان آنان را به گالری می‌برد یکی از خوشایندترین بخش‌های گالری‌داری باشد. اینان هم بیشتر در گذشته، آنگاه که سوداگران و نوکیسه‌گان هنوز از چنین جاهایی سر در نیاورده بودند و هنر بها نداشت، به اندازه‌ی دلشان و جیبشان و دیوارهای خانه‌شان و شاید انبارکی هم، آنچه دوست داشته‌اند را خریده‌اند. آن روزگار هم دیگر گذشته است. اینک کسی نیست که بی‌آنکه درباره‌ی گران شدن کاری نیندیشد دست در جیبش ببرد.   

آری آشنا شدن با خریداران فله‌ای محتکر بخشی بزرگ از آرمان گالری‌داران پیروز جهان است.

 

–  آیا گردآورندگان جوان خریداران بهتری هستند؟

جوانانی را دیده‌ام که براستی هنر دوستند و به اندازه‌ی توان مالی اندکشان کارهای هنری ارزان از هنرمندان جوان می‌خرند. اینان را بسیار می‌ستایم. جوانان توانمندتری را هم می‌شناسم که کارهای گران می‌خرند و می‌ستایمشان چون فرهنگشان از توان مالیشان کم نمی‌آورد.

روبروی اینها جوانان نوکیسه‌ی هنرناشناس را داریم. روز گشایش نمایش گوش ون گوگ در گالری10 دیدم دو تن از اینان روبروی تابلویی ایستاده‌اند و آن را به چشم خریداری می‌نگرند، ولی چنان که انگار برای خرید یک پراید دست دوم آمده‌اند. به تندی خود را رساندم و دایره‌ی قرمز را کنار تابلو چسباندم. آن تابلو روی دیوار خانه‌ی خودم است و شادمانم.

نمایی دیگر: در تیرآرت امسال داشتم تابلویی را نگاه می‌کردم که کار هنرمندی بسیار خوب است، با بهایی بسیار بالا. بر‌گرد تابلو چارچوبی من در‌آوردی و زشت و بدساز گذاشته شده بود. داشتم به هنرمند می‌گفتم که نقاشی درخشان تو نیاز به این گونه اداها ندارد. درست در همان دم چشمم افتاد به جوان نوکیسه‌ای که سربلند از خریدش پیش تابلو ایستاده بود و دوستش از او عکس می‌گرفت. چارچوب زشت و کژ من‌درآوردی کار خودش را کرده بود. در گالری10 را بستم چون نه آویختن چنان چارچوبی بر دیوارش را تاب می‌آوردم و نه  سکه‌های اینگونه خریداران را می‌خواهم.

آری داشتن خریداران نوکیسه‌ی جوان (چارچوب خر) آرزوی برخی از گالری‌داران پیروز جهان است.  

 

–  آیا یک گالری می‌تواند همیشه خوب کار کند؟

نه. مگر آنکه تنها آن هنگام که می‌تواند نمایشی با ارزش برپا کند درهایش را بگشاید.

گالری‌داری که بخواهد هر هفته پول در آورد باید بر هر آرمان هنری یا هر استانداردی چشم بپوشد. باید تنها به پر نگاه داشتن دیوار و روز‌شمار و کیسه‌اش بیندیشد. هر نا‌هنری از هر ناهنرمندی می‌تواند بر دیوارش آویخته شود. در همه جای جهان چنین است. این می‌تواند به گونه‌ای خوب کار کردن به شمار آید.

 

– آیا اگر خوب کار کنید هنرمندان خوب سپاسگزار خواهند بود؟

نه. نه همه‌شان. 

یکی از هنرمندانی که هم برای گوش ون گوگ و هم برای نمایش مونالیزا از او کار خواسته بودم و هر دو کاری که کرد به گفته‌ی بسیاری و به گمان خودم بهترین کارهای زندگیش بود، میان گفت‌وگویی که بر سر یکی از کارهایش داشتیم بی‌آنکه رو در روی هم باشیم یا نیازی به گفتن این باشد به من گفت: “مگر چه کرده‌ای؟ تنها یک ایده داده‌ای”. پیشتر، یک روز که در آتلیه‌اش بودم، گفت: “شاید روی کارم دوخت و دوزی هم بکنم چون خیلی مد شده است”. ایدههای خودش، هنرمند بزرگ بلند پیشینه، در این اندازه بود. در همه جای جهان چنین است.

و هنرمندی دیگر که برای نخستین نمایش گوش ون گوگ از او کاری خواسته بودم، نام کارش را گذاشته بود “گوش ون گوگ2″. انگار که ایشان پیشتر خود کاری با نام گوش ون گوگ آفریده‌اند، که چنین نبود، تنها از سر ناسپاسی برآمده از نادانی و دریافت نادرست بود.

در گالری10 را بستم که چنین رفتارهایی را نبینم. 

 

– آیا کسانی که به گالری می‌آیند هنردوستند؟  

چند گروه تماشاگر به گالری می‌آید؛ یک گروه کوچک هنرشناس و هنردوست (که در اینجا به گونه‌اش و پسندش و دریافتش از هنر کاری ندارم). این گروه اندک است و اندکتر می‌شود و روزبه‌روز برای رفتن به گالری بی‌انگیزه‌تر. گروهی دیگر آنان که گالری‌گردی آدینه‌ها را خوشتر از خانه‌نشینی یافته‌اند. این گروه بانوانی هستند که دسته دسته پشت به کارها می‌ایستند و  گپ می‌زنند و نمیگذارند من کاری که پشت‌سرشان است را ببینم. (مردان کمتر به اینگونه جمعه کشی می‌پردازند وگرنه تنها از بانوان نمی‌گفتم.)

گروهی بزرگ از گالری‌رو‌ها جوانان هنر آموزند، اینها می‌توانند بهترین تماشاگران هنر باشند که ولی آزموده‌هایم این را نمی‌گوید. این گروه سال‌به‌سال دارد بدتر می‌شود. جوانانی که می‌آیند و رفتارهایی گونه‌گون از آنان می‌بینی. دسته‌ای از آنان انگار هیچ، براستی هیچ نمی‌بینند. اگر هنگام بیرون آمدن از یک گالری که یک فیل را به نمایش گذاشته است به آنان بگویید چه عاج بلندی داشت خواهند پرسید: “کی؟ چی؟ کجا؟”. به گمانم اینها باید آن گروهی باشند که در آزمون دیگری پذیرفته نشده‌اند و گذارشان به هنرکده‌ای افتاده است. دسته‌ای دیگر که شاید براستی خواستهاند هنر بخوانند. هرچه سال پایینی‌تر هستند بدترند زیرا تنها استاد خودشان را هنرمند می‌دانند و داوریشان بر پایه‌ی گفته‌های استادشان است. اینها همه چیز را از میان روزن کوچکی که استادشان برای نگرششان باز گذاشته است می‌بینند و اگر چیزی در این روزن نگنجد و با آن هماهنگ نشود آن را دارای هیچ ارزشی نمی‌دانند. اینان بسیار همانند گرویدگان به یک فرقه‌اند. بارها و بارها آنچه درباره‌ی برجسته‌ترین کارهای هنری برجستهترین هنرمندان به یکدیگر می‌گویند را شنیده‌ام. سراسر گستاخی برآمده از نادانی و نادیدگی و یکسو‌نگری. از میان اینان کسانی نقد هنری هم می‌نویسند. بسیاری از هنر‌آموزان، نگاه کردن به کار هنری را نیاموختهاند. بارها و بارها دیده‌ام که اینها به تابلوهای بزرگ از یک وجبی آن نگاه می‌کنند و گاه انگشتی هم بر آن می‌کشند. 

برخی از نمایشگاه‌ها هم تنها بینندگانشان عمه و خاله‌ی هنرمند است که به شمار خودشان سبد‌های گل زشت و ارزان هم به گالری می‌آورند. 

و بگذارید از میان آزموده‌هایم از گونه‌ای دیگر هم برایتان بگویم، که خنده‌آورست. در سالهای گالری‌داری دو بار با چنین پدیده‌ای روبرو شدم: دو گالری‌دار که هر یک در روز گشایش نمایش یک هنرمند بزرگ در گالری10، به ترفندی همراه با هنرمند آمدند و از آغاز تا پایان چنان به او چسبیدند و خود را در همه‌ی عکسها جا دادند که گویی آنان میزبان هنرمندند.

در گالری10 را بستم که دیگر هیچ‌یک از این چیزها را نبینم.

 

– آیا گالری‌داری کاری سودآور است؟

نزدیک به نوزده هزار گالری در سراسر دنیا کار می‌کنند. سی ‌در‌سد از گالری‌ها زیان می‌دهند. کار سی ‌در‌سد از گالری‌ها میان کمی بالاتر از هیچ تا ده درسد سود می‌آورد. کمتر از فروش بلال در خیابان. و در میان آنان که بیش از ده درسد سود دارند درسد بسیار پایینی هستند که سود بالایی دارند. به یاد داشته باشید که هشتاد و سه درسد گالری‌ها در کشورهای اروپایی و ایالات متحده هستند. بسیاری از گالری‌های زیان‌آور یا نان بخور و نمیر در‌آور در میان همین‌ها هستند.

 

 – و دیگر چه؟

بسیار چیزهای دیگر که چون از نالیدن و گله کردن خوشم نمی‌آید تنها یکی را می‌گویم: دزدی ایده. چه از سوی گالریهایی که بی‌اندکی شرم نمایشی که تو با بهترین هنرمندان راه انداخته‌ای را با جوجه هنرمندان کپی می‌کنند و چه از سوی هنرمندانی که با ایده‌ای که از تو گرفته‌اند سری‌زنی می‌کنند.

 

پند پایانی:

هیچ‌یک از آنچه گفتم فراگیر نیست. در میان گالری‌های ما نمونه‌های درست و پیروز از هر گونه‌اش یافت می‌شود. از دیوار اجاره دهندگان که راهی برای جوانان بی‌آوازه می‌گشایند تا از میانشان هنرمند ساخته شود، از آنان که خوب کار میکنند و خوب می‌فروشند، تا آنان که بد کار می‌کنند و خوب می‌فروشند و آنان که خوب کار می‌کنند و هیچ نمیفروشند. همه جای دنیا هم همین است.  همه چیز به منش گالری‌دار وابسته است. چگونگی گالری‌ها و شیوه‌ی گالری‌داری به گوناگونی منش آدم هاست.

من بخت زندگی کردن در یکی از بهترین دوره‌های فرهنگی تاریخ جهان را داشته‌ام. هر آنچه گفتم را از سر سیری فرهنگی بدانید. اگر دلتان می‌خواهد گالری‌داری کنید، به دنبالش باشید. اینک شما که از من جوان‌ترید، در روزگار فرهنگی خودتان زندگی می‌کنید. باید با همه‌ی آن چه ویژگی‌های روزگار خودتان است آشنا شوید و راهتان را برگزینید و به دنبال پیروز شدن با آرمان‌های خودتان باشید. کار فرهنگی کردن رایگان، پول ناپاک دیگران را شستن و اندوختن، یا هر چه دیگر که میخواهید.  

 

و پند پایانی‌تر و کوتاه شده (که خودم با آن زندگی کرده‌ام):

هرگز به گفته‌های بزرگترها گوش نکنید. دنیای آنان دنیای شما نیست. همه چیز را خودتان بیازمایید.

 

به نوشته امتیاز دهید
امتیاز شما 7 آرا
83%