دریا، گرما، خرما. ذهن‌تان را کمی خلاص کنید و بگذارید با این سه کلمه، وارد وادی تداعی شود و اولین کلمه‌ها، اولین اسم‌ها و هر اولین دیگری که به آن خطور می‌کند را بر زبان‌تان جاری سازد. بگذارید کمی بوی شرجی و «سِمهکی» دریا بپیچید در شامه‌تان و کمی نسیم عبورکرده از روی تَفَر لنج‌ها و ظَلال قایق‌ها از تن شما بگذرد و برود به دوردست‌ها؛ به بالاسون، به نورآباد، به کوه‌های دشمن‌زیاری و بی‌بی‌حکیمه و شیراز و بهبهان. بگذارید اینجا در جنوبی‌ترین جنوب ایران، در بوشهر که ایستاده‌اید، خاطرات جاشو‌ها و دریانوردهای خاطره‌شده، قصه‌های پر از بَمبَک و شالو و فِریاله شما را سرشار کند. بگذارید تداعی‌ها و خیال‌ها در جایی که واقعی‌تر از هر جغرافیای دیگری هستند، در ذهن و جان شما، در چشم و گوش شما، جان بگیرند.

اینجا بوشهر است، خاک خیال‌زده، اقلیم وجد و خلسه و جادو و زار و باد و آدمی‌زادهای پاک‌باخته و دارا، تاجرهای هیچی‌ندار و فقیرهای چشم‌و‌دل‌سیر. اینجا پایتخت رئالیسم جادویی ایران است. محدوده بی‌مرزی و  سیالیت مرزها، مرز واقعیت و خیال، رویا و بیداری، قصه و زندگی؛ هیچ مرزی اینجا قطعیت ندارد. اینجا بوشهر و آدم‌هایش با بادهای آمده از زنگبار و سومالی، با ترس‌های نهفته در خَن‌های پر از بوی جنس خارجی، با اعماق سیاه دریاهای بی‌پِی، با شمایل خسته جهازهای نشسته در ساحل گناوه و دیر و کنگان و طاهری شما را مسحور می‌کنند. بوشهر عجب‌طور جایی است…

بوشهری بودن بیش از اینکه خصیصه‌ و برچسبی جغرافیایی باشد، یک ویژگی هویتی-فرهنگی برآمده از چیزی است که می‌توان آن را یکی از مشتقات جنوبی بودن دانست. بوشهری‌ها صرفا همان مردمانی که محل صدور شناسنامه‌شان استان بوشهر است نیستند؛ بوشهری‌ها همه آن‌هایی هستند که هم بوی دریا می‌دهند هم بوی خرما. همه آن‌هایی که دل‌شان دریاست. همه آن‌ها که به وقت حرف زدن عاموعامو می‌کنند و دست‌هایشان بیش از زبان‌شان حرکت می‌کند، همه آن‌ها که پسین‌های کش‌آمده بندر، می‌نشینند روی سکوها و تخته‌سنگ‌های «لب دریا» و از سفرهای رفته و سفرهای درپیش می‌گویند؛ از چیزهایی که به چشم دیده‌اند یا به گوش شنیده‌اند، از چیزهایی که با هیچ عقل غیربوشهری جور درنمی‌آیند.

بوشهری‌ها اگرچه درست مثل همه جنوبی‌هایی که می‌شناسیم خونگرم و مهمان‌نوازند اما روایت‌هایی برای بازگو کردن دارند که در هیچ جنوبی یافت نمی‌شود. آلن دوباتن در کتاب هنر سفر کردن در توصیف مردمان جنوب اروپا، یعنی همان ایتالیایی‌ها، از جنوبی‌بودن آن‌ها، از خونگرمی و برون‌گرا بودن آن‌ها در مقایسه با شمالی‌نشین‌های این قاره می‌گوید، از این می‌گوید که چطور جنوبی بودن آدم‌ها را صمیمی می‌کند، به ارتباط‌گیری و حرف زدن و مهربانی وامی‌دارد، اینکه چطور با باز کردن گاردهای رابطه، به غریب‌نوازی و هیجان برای شناخت دیگران سوقت می‌دهد. بوشهری‌ها همه این جنوبی‌بودن‌ها را دارند به اضافه دز قابل‌توجهی از شیدایی و رمززدگی در زندگی روزمره. آن‌ها که از سرازیری کنارتخته به سمت «برازجون» می‌آیند، آن‌ها که کوه‌های سخت و بوی‌نفت‌گرفته گچساران را به سمت گناوه پشت سر می‌گذارند، آن‌ها که ارتفاعات لامرد را به سوی عسلویه رد می‌کنند و آن‌ها که فیروزآباد فارس را به سوی کوهستان‌های جم طی می‌کنند، و همه آن‌هایی که ایران منهای بوشهر را تمام می‌کنند و پا در جغرافیای کوچک بوشهر می‌گذارند، می‌توانند این سودازدگی را در هوای بوشهر حس کنند و در کار و زندگی و تفریح و فراغ مردمانش ببینند. بوشهر و بندرها و پس‌کرانه‌ها و شهرها و دهاتش؛ لنگرگاه‌ها و خورها و اسکله‌ها و نخلستان‌ها و رودهای خشک و ته‌مانده‌های زاگرسش، دشت‌ها و سِوَخ‌هایش؛ وهمی دارند که باید پا به آن گذاشت و از آن نهراسید و ریتم و آهنگ زندگی‌ات را برای چند صباحی که در آن هستی با آن تنظیم کنی تا حالت را «خَش» کند. حالی که از یک واقعیت منحصربه‌فرد، دستکاری‌شده با قصه‌ها و روایت‌ها، بُرخورده با تاریخ و دریا می‌آید. از یک رئالیسم جادویی که آدم‌ها آن را بیش از واقعیت روزمره‌شان می‌پسندند. بوشهر چنین جایی است.

پی‌نوشت: برای دانستن معنای واژه‌های قشنگی که در این متن برای شما غریبه‌اند یا از گوگل کمک بگیرید یا از نویسنده!