جمعشدن عدهای بیرون از خانه و در محیط عمومی پدیدهای تازه نیست. از میدانک مقابل مسجد روستایی در ایران تا پابهای دویستساله در بریتانیا، با کشاندن اعضای ارشد خانواده به محیطی بزرگتر و متنوعتر از خانواده، به نوعی کارکردی شبیه کافهنشینی داشته است. بماند که چنین جاهایی به پیروی از اصول جامعهی مردسالار اغلب پذیرای مردان بود و در ساعتهای روز که مردان سر کار بودند، درون خانهها برای زنان کارکرد کافهنشینی مییافت.
سالهاست بهعلت نوع کارم و گرفتاریهای زیاد از کافهنشینی محروم بودهام. اما در جوانی کافهنشینی، در زادگاهم تبریز، از واجبات زندگی روزمرهام بود. بیشتر ساعتهای روزم در «کافه پارس» تبریز میگذشت. کافهای که فقط وسیلهی گذران وقت نبود و در آن موضوعهای ادبی مورد علاقهی ما، بدون برنامهریزی و بهمناسبت چاپ مقالهای در مجلهای و یا انتشار کتابی تازه، مطرح میشد و چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که بحثهای آتشین دم می گرفت. این کافه و حضور روزانه در آن چنان نقش مهمی در تقویت کتابخوانی و شکلگیری اندیشهی ما جوانها داشت که هرگز نتوانستهام در بقیهی سالهای زندگی بدیلی برای آن بیابم. بهتازگی خاطرهای از این کافه نوشتم که میتواند تصویری دقیقتر از کافهنشینی ترسیم کند.
ادامه نوشته را در مجله بخوانید